"داش آکل" اثر جاودانه صادق هدایت
همه اهل شیراز میدانستند که داش آکل و کاکارستم سایه یکدیگر را با تیر میزدند.
یکروز داش آکل روی سکوی قهوه خانه دو میلی چندک زده بود، همانجا که پاتوق قدیمیش
بود. قفس کرکی که رویش شلة سرخ کشیده بود. پهلویش گذاشته بود و با سرانگشتش یخ را
دور کاسة آبی میگردانید. ناگاه کاکارستم از در درآمد، نگاه تحقیر آمیزی باو
انداخت و همینطور که دستش بر شالش بود رفت روی سکوی مقابل نشست. بعد رو کرد به
شاگرد قهوه چی و گفت: «به به بچه، یه یه چای بیار بینیم.»