داستان - دل تنگی - در خواست شعر و آهنگ کردی

در این وبلاگ اگر شعر یا آهنگی کردی دارید برای معنی آن می توانید بهم بگید تا براتون بزارم

داستان - دل تنگی - در خواست شعر و آهنگ کردی

در این وبلاگ اگر شعر یا آهنگی کردی دارید برای معنی آن می توانید بهم بگید تا براتون بزارم

آهنگ کردی

سلام به همه ی دوست داران آهنگ کردی


این یک آهنگ از داشنی مراد هست که واقعا زیبا و جوانانه است.


توجه: هرکس معنی این آهنگو خواست می تونه در بخش نظرات بهم بگه.



لینک دانلود:

http://s2.picofile.com/file/7245611719/5_.mp3.html

"داش آکل" اثر جاودانه صادق هدایت

"داش آکل" اثر جاودانه صادق هدایت

 


همه اهل شیراز می‌دانستند که
داش آکل و کاکارستم سایه یکدیگر را با تیر می‌زدند. یکروز داش آکل روی سکوی قهوه خانه دو میلی چندک زده بود، همانجا که پاتوق قدیمیش بود. قفس کرکی که رویش شلة سرخ کشیده بود. پهلویش گذاشته بود و با سرانگشتش یخ را دور کاسة آبی می‌گردانید. ناگاه کاکارستم از در درآمد، نگاه تحقیر آمیزی باو انداخت و همینطور که دستش بر شالش بود رفت روی سکوی مقابل نشست. بعد رو کرد به شاگرد قهوه چی و گفت: «به به بچه، یه یه چای بیار بینیم.»

ادامه مطلب ...

فصل اول ــــــــــقسمت دوم

خوب دوستان عزیزم


قسمت دوم فصل اول را هم گذاشتم


منتظر نظر هاتون هستم

ادامه مطلب ...

فصل اول-قسمت اول

خوب دوستان عزیز


این هم قسمت اول از فصل اول داستانم


چون موقع امتحاناته فصل ها زیاد بلند نیست


ولی حتما بعد امتحانات به اندازه ی قابل قبولش میرسه


ممنون

ادامه مطلب ...

مقدمه

خیلی از آدم ها هستند که خواسته یا نا خواسته اشتباهات زیان آوری را مرتکب می شوند، معمولا اگر انسانیتی را در خودشان احساس کنند، با فکر کردن به اشتباهاتشان به خاطر ضرر هایی که به اطرافیانشان زدند عذاب وجدان می گیرند وبه دنبال جبران آن از هر چیزی می گذرند و به هر دری می زنند تا آن را جبران کنند. درست مثل من.
من از آن دسته آدم هایی هستم که سرنوشت خیلی متفاوتی با بقیه دارند، از اول، یک زندگی ساده دارید، اما وقتی بزرگتر می شوی، پرده از راز های زیادی در زندگیت برداشته می شود که نمی توانی آن ها را هضم کنی، یعنی جنبه اش را نداری.
فهمیدن این که من کی هستم؟ این که می توانم چه کار هایی انجام بدهم؟ و این که چرا همیشه من.....؟ من را در هم کوباند و با نتواستن فهمیدن خوب و بد باعث دوگانگی در من شد که با وجود دشمنان فراوانم هنوز نتوانسته ام خود را با آن وفق دهم و به تکامل برسم.
دشمنان من .....دشمنانی که نمی توانند کسی را از خود قدرتمندتر ببینند یا این که مجبور شوند روزی در مقابل آن تعظیم کنند. اینجاست که مرز بین فرهنگ و نژاد شکسته می شود، و از هر قوم و ملیتی برای من دشمن پیدا می شود. آنها تا آخرین لحظه ی عمر در فکر و نقشه کشیدن برای حمله و کشتن من و هم نوعانم هستند.
گروهی خون خوارند و برای کشتن آن ها انرژی زیادی لازم است، بین مردم عادی به خوناشام معرف اند و سالیان سال هم نوعان من مطیع آنان بوده اند اما دیگر نمی خواهند ضلم وستم آن ها را قبول کنند. سالهای سال صبر کردند تا کسی با قدرت بیشتر بیاید و نجاتشان دهد. گروهی دیگر که مردمان عادی هستند، از ترس جان خود بدون دلیل ما را همراه خوناشامان می کشند یا آتش می زنند. اما من چه؟ من دو گانه ام!